جدول جو
جدول جو

معنی دست سوزه - جستجوی لغت در جدول جو

دست سوزه(دَزَ / زِ)
دختری یا زنی باشد که او را خواستگاری نموده باشند اما هنوز نکاح نکرده باشند و به شوی نسپرده. (جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
آنچه با دست ساخته و پرداخته شده باشد، برای مثال هر مائده ای که دست ساز فلک است / یا بی نمک است یا سراسر نمک است (خاقانی - ۷۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست موزه
تصویر دست موزه
آلت، دستاویز، ابزار کار، تحفه و ارمغان
فرهنگ فارسی عمید
(دَ زَ / زِ)
دستکش. موزۀ دست، یعنی جامه که به اندام کف و انگشتان دست دوزند، برای حفظ دست از سرما یا آفتاب یا گردوغبار و غیره و به دست پوشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). قفاز. (دهار) :
ای تیغ او که فتح ز تو دست موزه ساخت
یارب بدست او چه درفشنده پیکری.
خالد بن ربیع مکی طولانی (از لباب الالباب چ نفیسی ص 345).
از بخل چون نیاز همی دست موزه ساخت
طبع تو هر دو را به سخا پایدام کرد.
مختاری غزنوی.
زهی مودت تو پایدارۀ اقبال
زهی عداوت تو دست موزۀ حرمان.
رضی الدین نیشابوری.
، دستاویز. (برهان) (جهانگیری). بهانه. وسیله:
ساخته دست موزۀ سالوس (قرآن را)
بهریک من جو و دو کاسه سبوس.
سنائی.
نصیحت اشرار را دست موزۀ سعادت داشتن
همچنان باشد که کاه بیخته به باد صرصر سپرده اند. (کلیله و دمنه)، تحفه و ارمغان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ / زِ)
واسطه. (السامی) ، هدیۀ کمی که برای بزرگی برند تا دست خالی وی را ملاقات نکرده باشند. (ناظم الاطباء). دست آویز. رجوع به دست آویز شود
لغت نامه دهخدا
(وْ گِ رِ تَ / تِ)
سائل به کف. خواهنده به کف:
سرو بریک قدم بپای برست
گرچه آزاده دست خواه درست.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ / سِ)
بوسۀ دست. بوسه که بر دست دهند مهتری را.
- دست بوسه کردن، بوسیدن دست. خدمت کردن. کهتری و کرنش کردن:
بلیس کرد ورا دستبوسه و شاباش
نشست پیش وی اندر بحرمت و تعظیم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
نوک دست. سرانگشتان دست. (یادداشت مرحوم دهخدا). کونۀ دست:
به پیش هجو من ای کور پایدار نه ای
مرا بخیره به یک دست کونه برمگرای.
سوزنی.
، در تداول امروز از کونۀ دست، نوک و سر آرنج دست اراده کنند، امروز دست کونه به معنی یک دستی و ناچیز و زبون شمردن است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَهْ)
دست کوتاه. کوته دست. مخفف دست کوتاه. رجوع به دست کوتاه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
دست زدن. لمس کردن: اجتساس، دست بسودن. جت، دست سودن گوسپند تا فربهی از لاغری آن معلوم شود. (از منتهی الارب). برمجیدن، در بیت ذیل محتمل است دست سودن به معنی تصافح باشد؟ (یادداشت مرحوم دهخدا). دست در دست انداختن:
یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکسته شد سپاه بادرنگ.
منجیک.
، نکته گیری کردن. (از حاشیۀ خسرو و شیرین ص 341). نکته گوئی کردن. پرداختن:
حریفان جنس و یاران اهل بودند
به هر حرفی که می شد دست سودند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
سوخته دست. آسیب به دست رسیده. رنج سوختن دست کشیده:
ما را چو دست سوخته میداشتی بعدل
در پای ظلم سوخته جان چون گذاشتی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست موزه
تصویر دست موزه
دستاویز، آلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست موزه
تصویر دست موزه
((~. زِ یا زَ))
تحفه، ارمغان، دست آویز، آلت، وسیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
صناعة يدويّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
Handy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
pratique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
удобный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
उपयोगी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
مفید
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
উপকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
nzuri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
kullanışlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
편리한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
便利な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
נוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
ใช้ได้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
berguna
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
praktisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
handig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
útil
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
utile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
útil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
方便的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
зручний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
przydatny
دیکشنری فارسی به لهستانی